سفارش تبلیغ
صبا ویژن











مشـــ ـکـ ـاة

این روز ها حالِ دلم خوش نیست!

بدون تو

می نشینم یک گوشه از اتاق

خودکار را به دست میگیرم و

مدام شعر های تکراری را که در ذهنم مانده

روی کاغذ مینویسم...

 

خسته میشوم...

 

میروم کنار پنجره اتاق

نگاهی به نرگس های باغچه می اندازم

و محاسبه سر انگشتی میکنم

که حتما تا جمعه گل هایش باز میشود

و باز هم عطر نرگس حیاط خانه را پر می کند!

 

نگاهی به آسمان می اندازم و

ستاره هایی که حالا یکی دوتا بیشتر نیستند را

رصد میکنم!

شاید آن ها هم از غم فراقت ،

خاموش یک گوشه نشسته اند و مرا نگاه میکنند!

 

این روز ها

یادت مرا کلافه میکند!

مدام خاطراتمان را مرور میکنم!

کاغذ های باطله ای که خط خطی شده را زیر و رو میکنم

تا کمی از جلو چشمانم دور شوی!

اما...

 

شب ها بایادت

چشم هایم را روی هم میگذارم

خیالِ تو برایم لالایی میخواند تا به خواب روم...

صبح ها با دلشوره از خواب بیدار میشوم!

پریشانم...

درست مثل دختر بچه ای که در شلوغی خیابانی

مادرش را گم کرده...

 

اگر روزی برسد و تو نباشی...

 

دلم هزار راه میرود...

فکر و خیال نبودنت آرامش این روز هایم را ربوده!

 

.....

برگرد...

 

کمی بی خیالِ خیالم نباش...


نوشته شده در دوشنبه 92/10/23ساعت 7:34 عصر توسط نسیم♥ نظرات ( ) |

شبِ سرد و تاریک زمستان

قبر

خاک

باران

قبرستان

دوست

...

دوست

خاک

قبرستان

باران

شبِ سرد و تاریکِ زمستان

قبر

...

هی دور سرم میچرخند

هی باخودم "انالله" میگویم و در حسرت "اناالیه راجعون"ش میـ مانم

شب است

سرما استخوان سوز...

رفیق زیر خروار ها خاکِ سرد چه میکنی تنهایی؟

باران می بارد

آسمان هم طاقت ندارد

هی بغض میکند

کمی میبارد

کمی مراعاتت را می کند و آرام میشود

بعد دوباره بی تاب میشود..

و این بلا تکلیفی اش همین طور پشت سر هم ادامه میابد

 

آسمان بس که امشب گریست

به سرخی گراییده

رفیق بلند شو

بلند شو یک بار دیگر یک نگاه به آسمان بینداز تا آرام بگیرد

میترسم آسمان هم...

 

راستی فاطمه

مادرت الان حالش چطور است؟خبری از او گرفته ای؟

اگر فرصت کردی حتما امشب سری به او بزن!

دلشوره دارم داغ دختر جوانش او را زمینگیر کند...

هرچه باشد مادر است...

 

هنوز حرف ها و گریه هایِ مادرِ زهرا

(همان دوستمان که چند وقت پیش از تو سبقت گرفت و آسمانی شد)

در گوشم میپیچد..

هنوز التماس هایش به خاک جلو چشمانم رژه میرود

....

کاش کمی صبر میکردی

تالاقل آن صحنه ها از ذهنم محو شوند بعد میرفتی!

ولی چقدر خدا دوستت داشت که به این زودی "راجعون" به سوی او شدی!

 

....

پ.ن:خدا به خانواده اش صبر دهد..هرچه باشد داغ جوان است...

پ.ن:برای شادی روحش صلواتی لطفا


نوشته شده در سه شنبه 92/10/17ساعت 12:17 صبح توسط نسیم♥ نظرات ( ) |


Design By : Pichak