مشـــ ـکـ ـاة
خدا را چه دیدی شاید بعد از یک سال و اندی ماه من هم برگشتم به این مخروبه! ... به اندازه ثانیه ثانیه های مدتِ نبودنم، حرفهایی دارم برای نگفتن ... ... شاید اینجا دوباره رونق گرفت! کل شیٍ یرجِعُ الی اصله ... شـــــ ـاید زندگـــ ــــی همینی باشد که ما هیچ وقت نفهمیدیم معادله ی چند مجـ ـهولی ست! و ما کدام سوی این معادله قرار گرفته ایم؟ تمام چیزی که از زندگی میدانیم، این است که روزی چشم گشودیم و حالا هستیم و نفس میکشیم و روزی قطع میشود تمام این دم و باز دم ها.... من می توانم با هر نگاه خستـ ـه ات هر روز به پایت بـ ـمـ ـیـ ـرم و با هر تلخ خَندَت زنده شوم... و با تو بخندم یک خنده کاملا تصنعی... و می توانم با هر بغـ ـضـی که هر روز پنهانش می کنی و من از چشمانت می خوانم، بمیــ ـرم و با هر شکری که برای سـ ـخـ ـتی هایت می کنی دوباره زنده شوم و روزی هزار بار همین طور در خاطراتت بمیرم و باز زنده شوم و این چرخه حیات و ممات این روز ها در جریان است... .... و تو هر روز ان الله مع الصابرین را زمزمه می کن، و هر روز صبــــ ـــور تر میشوی.. و من کاسه ام لبریز تر می شود! ................... یــکــ روز می آیــد کـه من تـــ مام مــ ـی شومـــ و تــ و میــ مانــ ـی و قــ صـــ ه یِ هــ زار و یــ ک شــ ب از زندگــ ـیِ نــ کـ ر ده ام.... یــ ک روز هـ مــ یـ ن روز ها... ----------------
Design By : Pichak |