سفارش تبلیغ
صبا ویژن











مشـــ ـکـ ـاة

 

آرام تر از همیشه

مینشیینم یک گوشه

کتاب را مقابلم باز میکنم

نگاهم به کتاب

اما ذهنم...

.

.

حتما الان

در حسینیه (موکب) های بین راه دارد استراحت می کند

شاید هم هنوز مشغول پیاده روی است

خوش بحالش...

میرود تا دیدار تازه کند

میرود دیدار امامش!

چقدر حسودی ام میشود

اما نه

بیچاره

دیشب وداع کرد

چه سخت...

...

یک لحظه تمام خاطرات سفرم را مرور میکنم

لحظه ای که دستانم دخیل شد به ضریح

همان جا زیر قبه...

 

یک صحن خالی از آدم ها

که راحت می شد افتاد به پای ضریح

...

یادش بخیر...

...

...

طاقتم طاق میشود..

کتاب را میبندم

...

باید این یلدا سپری شود

حالا باید یک جور دیگری خودم را مشغول کنم

مثلا میتوانم مثل همیشه شعر های تکراری را روی کاغذ بنویسم وخط خطی کنم

یا مثلا یک جمله ی زیبا...

یا میتوانم تلویزیون را روشن کنم

و برخلاف همیشه

تبلیغات رسانه ای را دنبال کنم

بعد هی اخبار ساعت های مختلف راببینم

بعد برای خودم همه خبر ها را استدلال کنم

بعد بروم در یخچال را باز کنم

یک لیوان آب خنک برای خودم بریزم

تا بغضم فروکش کند

....

چقدر امشب یلدا تراز همیشه است!

باید یک جوری این شب یلدا را سپری کنم

باید یک جوری از دلتنگی حرم دور شوم

باید باورکنم که لایق نبودم

باید بپذیرم که دعوت نشدم.

 

انگار

این روز ها تیرگی های دلم بیشتر شده

که فریادم

میان زمزمه های عاشقان

به گوش نمیرسد...

...

یا باید

یک جور این یلدا

با این دلتنگی

تمام شود

یا باید

من تمام شوم

 

....

 

 


نوشته شده در شنبه 92/9/30ساعت 12:0 صبح توسط نسیم♥ نظرات ( ) |

 

شب است و غرق سکوت

و من

اسم تو را با صدای بلند

در ذهنم هجی میکنم...

از کز کردن در کنج اتاق

کلافه میشوم

و هوای قدم زدن به سرم میزند

دلم را به پیاده رو های خیابان می سپارم

همان ها که

همیشه شنونده ی درد ودل های تنهایی هایم بوده و هستند...

...

قدم میزنم

هوا سرد است

سرما را با نوک انگشتانم لمس میکنم

باران شروع به باریدن میکند

نم نم

ولی من همچنان قدم میزنم

غرق دلتنگی...

فکر میکنم به آرزوهای دیروزم

که امروز با نبودنت به خاطراتی تلخ تبدیل شده اند

فکر میکنم به ثانیه ها

که از گلایه های من

خسته شده اند

ولی دم نمیزنند...

به دفتری که ورق هایش

از تلفیق "جوهر خودکار" و "اشک" هایم

طرح ابر و باد زده اند

 

به صبوری دفترم

که همه خاطراتم را به چشمش میبینند

اما بغض نمی کند

اشک نمی ریزد

بی قرار نمی شود...

فقط می شنود...

 

فکر میکنم

به برگ های زرد روی زمین،

که حالا خیس شده اند

و ساکتـ ند

 

به بـ ـاران که حالا بی قرار تر می بارد

 

به زندگی

به آینده ای که صدایم میزند

 

به روزگار

که مرا این چنین دلگیر کرد و تو را...

 

به روزی که می دانم خواهد رسید و...

 

به بـ ـاران

به بـ ـرگ ها

به سـ کـ ـوت شبانه

به سـ ـوز و سـ ـرمـ ـای پاییزی

به بـ ـارانـ ـی که حالا تند میبارد

به...

 

به خودم می آیم

خیـ ـس شده ام...

خیـ ـسِ دلتنگی

خیـ ـسِ باران

خیـ ـسِِ خیـ ـس...

دستانم از سرما بـ ـی حـ ـس شده...

چشمانم سیاهـ ـی میرود انـ ـگار

خیابان دور سرم میچرخد

درختـ ــ ـان هم...

همه چیز از جلو چشمانم کنـ ـار میرود

حتی خیـ الت...

رمق از پاهایم میـ ـ ـرود کم کم....

و بـ ـی هـوا

در هوای بارانی

بر زمـ ـیـ ـن می افتم...

....

....

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/9/28ساعت 12:17 صبح توسط نسیم♥ نظرات ( ) |

غیرت مردانمان که رفت

کم کم حیا هم خداحافظی کرد...

 

و بی غیرتی مهمان ناخوانده زندگی ها شد

ثمره ای داشت به نام بی حیایی...

به نظر میرسد

غیرت و حیا رابطه سبب و مسببی بینشان است!

مسلما وقتی یکی برود،دیگری هم ناپدید میشود.

 

این روز ها همه چیز گران شده

مردم در پی ارزانی هستند

میگویند تحریم است

تحریم را باید برداشت!

(حالا به هر قیمتی اش بماند...)

ولی همین روز ها خود فروشی خوب ارزان شده!

تنها کالای رایگان دراختیار چشمان هیز عده ای،

خودفروشی دخترانی است که در خیابان ها عرضه میشود

تحریم ها هست،

اما حریم ها شکسته شده

وعده میدهند قرار است تحریم ها را بردارند

ولی کسی وعده ای نمیدهد که کِی حریم ها برمیگردد!؟

کِی مردانمان دوباره باغیرت میوشند و زنانمان باحیا...؟؟؟

دغدغه مردم تحریم ها وفشارهای اقتصادیست

اما کسی

دم از حریم های شکسته شده نمیزند!

جز عده ی قلیلی که درد دین دارند!

 

نمیدانم از ماخواهند پرسید که چگونه با تحریم ها ساختیم یانه...

اما یقین دارم،

باید روزی پاسخگو باشیم که چگونه شکستن حریم ها را نظاره کردیم و دم نزدیم؟

 

این روزها

روزهای دردناکی ست برایم...

 


نوشته شده در یکشنبه 92/9/3ساعت 10:19 عصر توسط نسیم♥ نظرات ( ) |


Design By : Pichak