سفارش تبلیغ
صبا ویژن











مشـــ ـکـ ـاة

از صبح که چشم بازکردم،حالم طور دیگری است...

یک طور خیلـ  ـی خاصـــــ...

همه خوابند.

پلک هایم سنگین است.

تکیه میدهم به دیـ ـوار

زُل میزنم به پنجـ  ـره

پاهایم رمـ ـق ایستادن ندارند انگار!

چیزی تنفس را برایم  سختـــ تر کرده

چشم هایم نمناک میشوند!

"نه،حتما حساسیت فصلی ست که به سراغم آمده!"

با این جمله "خـ ـود"م را فریب میدهم!

دلم به رفتتن نیست

اما....

 

بلند میشوم...

باید چمدانم را ببندم

دیر شده

یکی یکی لباس هارا تا میکنم!

حساسیت اوج گرفته...

اشک ها سرازیر میشود...

سُــــــر میخورند و

صورتم را میسوزاند...

 

این من نیستم!

دست هایم غیر ارادی عمل میکنند

هر از گاهی سمت چمـ ـدان میروند

ولی تا نیمه راه

برمیگردند روی صورتم

و میهمان ناخوانده چشم هایم را بدرقه میکنند

 

انگار امروز یک طـ  ور دیگرم...

بی دلیل...

حال "دلـ ـ"م خراب است

هوای چشمانم بارانیست

و راه نفس مسدود شده.....

----------

 

پ.ن: سال 91،چنین روزهایی...


نوشته شده در شنبه 92/4/15ساعت 10:39 عصر توسط نسیم♥ نظرات ( ) |

تا کِی قرار است چشم انتظار بمانیم

و ثانیه های بی حضورت را بشماریم؟

تا به کِی چشم انتظاری؟

.

.

.

.

به امید ظهورش....

-------------------

آقا جان!

میشود سفر بعدی دررکاب شما در حرم ارباب حاضر شویم...؟!

--------------------

پ.ن:نیمه شعبان دلگیری بود!

دلم عجیب هوایی حرم اباعبدلله است...


نوشته شده در سه شنبه 92/4/4ساعت 12:0 صبح توسط نسیم♥ نظرات ( ) |


Design By : Pichak