مشـــ ـکـ ـاة
مدت هاست درپی من است! دفتر خاطراتم را میگویم... همان هم صحبت همیشگی... همان تنها غمخوار زندگی که تک تک درد های روزگار را بامن کشیده است... ..... چه میگفتم؟ میگفتم دنبال من میگردد... اما من همچنان به او بی محلی میکنم او تشنه است تشنه ی اشک هایی که گاه و بیگاه بر کویر ورق هایش میچکید! و من خسته از باران هایی که جاده ی صاف کاغذ ها را پر فراز و نشیب میکند... شاید اشتباه از من است و او تشنه نیست! بلکه از اینکه هم صحبتی ندارد احساس غریبی میکند! شاید هم دلش برای "بغض نوشت" هایم تنگ شده! شاید تخیلی شده و فکر میکند خوشی مهمان ناخوانده ام شده و من اورا رها کردم! ولی نه.... شاید... .... دیگر نمینوسم براش... باید کم کم به نبود من عادت کند! من نیز مانند تمام کسانی که زیر خروارها خاک محو شده اند رفتنی خواهم بود... روزی می آید که او میماند و خواننده هایی جز من... که تک تک برگه هایش را سیر میکنند و شاید "آهـــ"ـــی بکشند و فاتحه ای برای هم صحبت دیرینه اش بفرستند! ...... باید به نبود من عادت کنند! حتی خواننده های "بغض نوشت" هایم....
Design By : Pichak |