مشـــ ـکـ ـاة
شبِ سرد و تاریک زمستان قبر خاک باران قبرستان دوست ... دوست خاک قبرستان باران شبِ سرد و تاریکِ زمستان قبر ... هی دور سرم میچرخند هی باخودم "انالله" میگویم و در حسرت "اناالیه راجعون"ش میـ مانم شب است سرما استخوان سوز... رفیق زیر خروار ها خاکِ سرد چه میکنی تنهایی؟ باران می بارد آسمان هم طاقت ندارد هی بغض میکند کمی میبارد کمی مراعاتت را می کند و آرام میشود بعد دوباره بی تاب میشود.. و این بلا تکلیفی اش همین طور پشت سر هم ادامه میابد آسمان بس که امشب گریست به سرخی گراییده رفیق بلند شو بلند شو یک بار دیگر یک نگاه به آسمان بینداز تا آرام بگیرد میترسم آسمان هم... راستی فاطمه مادرت الان حالش چطور است؟خبری از او گرفته ای؟ اگر فرصت کردی حتما امشب سری به او بزن! دلشوره دارم داغ دختر جوانش او را زمینگیر کند... هرچه باشد مادر است... هنوز حرف ها و گریه هایِ مادرِ زهرا (همان دوستمان که چند وقت پیش از تو سبقت گرفت و آسمانی شد) در گوشم میپیچد.. هنوز التماس هایش به خاک جلو چشمانم رژه میرود .... کاش کمی صبر میکردی تالاقل آن صحنه ها از ذهنم محو شوند بعد میرفتی! ولی چقدر خدا دوستت داشت که به این زودی "راجعون" به سوی او شدی! .... پ.ن:خدا به خانواده اش صبر دهد..هرچه باشد داغ جوان است... پ.ن:برای شادی روحش صلواتی لطفا
Design By : Pichak |